آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

تولد باباجون

امروز روز تولد باباجونه و سی و دومین سالیه که بهار همه جارو به خاطر اومدن و بودن باباجون، گلبارون و عطرآگین میکنه. اینجور وقتا آدم حسابی دلش میخواد از مامان نجیبه تشکر کنه به خاطر یه همچین گل پسری.. دیشب که از تهران برگشتیم و باباجون اومد دنبالمون، بردیمش فروشگاه که براش کادوی تولد بخریم ولی اون هیچی انتخاب نکرد و ما کلی غصه مون شد که هیچی نداریم کادو بدیم. عوضش امروز ناهار براش سنگ تموم گذاشتیم و حسابی کدبانوگری کردیم. بعد از کلاس زبان هم رفتیم براش کیک تولد و بستنی و یه دسته گل بزرگ خریدیم که حسابی غافلگیر بشه.. باباجون دنیا دنیا دوستت داریم. حالا که هرچی کادو بوده برات خریدیم و دیگه هیچی به ذهنمون نمیرسه، إن شاالله هروقت پول...
24 خرداد 1390

آسمان در دانشگاه شهید بهشتی

سلام کوچولوی نازنین مامان. امروز هم همراه مامان اومدی تهران. این بار توی دانشگاه شهید بهشتی مصاحبه دکترا دادیم و تو دانشمند کوچولوی مامان، مامان رو کمک کردی که از عهده سؤالات خوب بربیاد، هرچند اولش تو خواب بودی و مامان کمی هول شد. دانشگاهش تو شمال تهران و یه جای خوش آب و هواست و باباجون هم به خاطر آلودگی هوا اذیت نمیشه. تازه یه دانشکده هم واسه کوچولوها داره به اسم دانشکده فرشتگان، که اگه مامان قبول بشه اونوقت تو رو هم اونجا ثبت نام می کنیم و آنتراکت ها و وقت ناهار رو با هم می گذرونیم. توکل به خدا، هرچی خودش صلاح بدونه. راستی فردا تولد باباجونه، ولی فرصت نشد که براش کادو بخریم. ببخش باباجون. دنیا دنیا دوستت داریم. ...
23 خرداد 1390

لیله الرغائب و آسمان در امامزاده

دیشب شب آرزوها بود نازنینم. ساعت 9 شب از مصاحبه دکترا رسیدیم خونه، خسته و گرسنه و بی تاب خواب. ولی چون شب لیله الرغائب بود، باباجون اومد دنبالمون و از اونجا یه راست رفتیم امامزاده اسمعیل بن علی بن ابی طالب (ع) تو باراجین. باباجون برامون میوه و شیرینی آورده بود که گشنه نمونیم. خداجون هم لطف کرد و خوابمون از سرمون پرید و کلی تو امامزاده نماز خوندیم و دعا کردیم. ساعت 12 شب هم برگشتیم خونه. خدا جون یک دنیا شکرت که بهمون توفیق عبادت دادی. مواظب آسمان کوچولوی ناز من و باباجون گلش باش و اونارو سلامت و شاد و موفق برام حفظشون کن.  
20 خرداد 1390

آسمان صبور و سخت کوش

سلام عزیزدل مامان، این چند روزه که همه ش با مامان تو تهران و دانشگاه بودی، می دونم که بهت خیلی سخت گذشت. گشنه و تشنه موندی و مامان همه ش سرپا بود. ولی تو بچه خیلی ماه و صبوری بودی و هیچی نگفتی و نخواستی. فدای مهربونیات بشم. تازه اونجاهایی هم که مامان حسابی خسته و درمونده می شد به مامان روحیه میدادی تا قوی باشه. مصاحبه دیروز تموم شد. نمیدونم نتیجه چی میشه. فقط میدونم که خدا همیشه بهترین ها رو برای بنده هاش می خواد. پس دلمون رو آروم می کنیم و توکل می کنیم به خود مهربونش. نتیجه هرچی که باشه، من باباجون و تورو دارم و شما بهترین نعمت های خدا و بالاترین شادی من هستین. بابا و مامان رو خیلی دعا کن کوچولوی پاک من.   ...
20 خرداد 1390

آسمان در دانشگاه

سلام آسمان عزیز و نازم. امروز از صبح با مامان جون رفتی تهران. آخه مامان جون دکترا قبول شده. با هم رفتید دانشگاه بهشتی تا با استادا صحبت کنید. اونجا مامانو کمک کن، باشه. منم قرار بود برم کرج. ولی کنسل شد اومدم خونه. از اینجا دعاتون میکنم تا کاراتون درست بشه و به سلامتی و دست پر برگردین. خیلی دوستتون دارم.   "بابا"  
17 خرداد 1390

ریواس تو شکم آسمان

بابا جون انقد گشت تا آخرش تونست از یه بازار دور، از یه دست فروش، ریواس پیدا کنه، تازه برامون بلال هم خرید. دست گلت درد نکنه باباجون که انقد به فکر مائی و دوستمون داری. عاشقتیم.
11 خرداد 1390

هوس ریواس

خوشگل شکموی مامان و بابا، چند روزه بدجوری بهونه مزه مزه کردن ریواس رو گرفتی، نه اینکه خیلی دلت بخواد بخوری ها، فقط چون میدونی تو بازار قزوین و تهران پیدا نمیشه هوس کردی. طفلکی بابا جون مهربون حسابی گشته ولی پیدا نمیشه که نمیشه. آخرش امروز به مامان جون جمیله زنگ زدم و ازشون خواستم اگه تو تبریز یا ارومیه پیدا میشه برامون بخرن. از دست تو شکمو...
11 خرداد 1390

اولین انبه

باباجون خیلی دیر از تهران برگشت، نزدیک ساعت 10 شب. وقتی رسید ما خواب بودیم، آخه نمی خواستیم بیدار باشیم و همه ش دلتنگی باباجون رو بکنیم. ولی هینکه رسید خونه با اولین بوسه بیدار شدیم. میدونی برات از تهران چی خریده بود؟ ... انبه، اولین انبه ای که تو بازار اومده، اونم گروووون... آخه میدونه مامانی انبه خیلی دوست داره. باباجون ماهت چند بار هم همه جا رو گشته بود و پیدا نکرده نبود. دست گلت درد نکنه باباجون که انقد دوستمون داری و به فکرمونی. عاشقتیم بیلیون بیلیون تا... ...
10 خرداد 1390